در میکده این بار منه همواره خموشعربده سر زدم ز ساقی که می ریز و مخروش, ...ادامه مطلب
پلکی زد و بیدار شد و غر زد نعره برآورد ناخواسته دیوار سکوت دل دریا به سر آمد آن بار که از خشم رهی با پای برهنه به سر آورد جز کیسه از خاکستر شبهای تارش برایم نیاورد ,خودم ...ادامه مطلب
مریم چو من مهتاب باش ، با بی کلامان شاد باش وز دوری آن مهگشا ، خندان چو قرص ماه باش یک لحظه بر دریا نگر ، ی دم چو کوه قاف باش چندی به اصل خود نگر چندی دگر طناز باش حال و هوای زندگی ، صد سود بی انکار باش وان نغمه های بی بدیل ، فریاد یا فرهاد باش , ...ادامه مطلب